برام نوشته بود (... عقده ای این همه کمبود داری که به دخترای مردم آبجی می گی آبروی هرچی مَرده بردی... ) ؛ نوشتش خیلی منو توی فکر فرو برد . چند وقت قبل هم یه جای دیگه می خوندم که : ( این بچه هایی که مذهبین مثل خودمون دختر باز و پسر باز هستن - ببخشین ، روم به دیوار ، گلاب به روتون ، اون آقای بی تربیت اینجوری نوشته بود وگرنه من همچنین جسارتی نمی کنم - ، همشون کلّی دوست دختر و دوست پسر دارن فقط ما صادقانه بهم میگیم B.F - همون بوی فرند یا دوست پسر - و G.F - همون گرل فرند یا دوست دختر - اما اونا به هم می گن خواهر و برادر )...
خیلی فکر کردم به این که آیا واقعا اگه من به خانومایی که میان بهم سر می زنن یا من می رم بهشون سر می زنم میگم ( آبجی ) به قول اون آقاهه به خاطر عقده ای بودنمه یا اینکه به قول اون یکی آقاهه خدای نکرده دنبال G.F بازی ام ؟ خیلی سعی کردم تا بین خودم و خدای خودم درست قضاوت کنم و طرف خودمو نگیرم . در محضر خدا یک دادگاه تشکیل دادم ؛ نفس لوامه رو کردم دادستان و ازش خواستم تا می تونه سخت بگیره ، از وجدانم خواستم تا قاضی باشه و دادگاه را بدون وکیل مدافع برگزار کنه تا فقط خودم از خودم دفاع کنم .
![](http://shahrashob86.googlepages.com/SisterCharm.gif)
خوشبختانه توی این دادگاه تبرئه شدم چون بین خودم و خدای خودم هیچ کدوم از اتهامات وارد نبود . به قاضی گفتم :
جناب قاضی ، این که خواهر خونی ندارم درسته ، این که دوست داشتم حدّاقل 1 خواهر داشته باشم تا گاهی بشینم و براش درد دل کنم و اونم گاهی برام درد دل کنه درسته ، این که دوست داشتم یه خواهر خونی داشتم تا براش برادری کنم و مثل پروانه دورش بگردم و براش بمیرم درسته ، ولی همون کسی که شما رو صلاحیت قضاوت داده شاهده که خواهر برای من یعنی همینایی که گفتم و نه هیچ چیز دیگه .
جناب قاضی : اقرار می کنم که وقتی به کسی می گم آبجی اگر نه به اندازه یک خواهر خونی اما مثل همون دوستش دارم . شما خوب می دونین که بین این دوست داشتن با اون دوست داشتنی که بین B.F ها و G.F های زمان ما وجود داره خیلی فرقه . آخه جناب قاضی ، شما را به همون بزرگی که به شما صلاحیت قضاوت داده قسم ، کدوم برادری می تونه به خواهرش احساسی مثل احساس B.F ها و G.F ها به هم داشته باشه ؟ محبت خواهری و برادری یک چیز دیگست مگه نه ؟ خدائیش جناب قاضی اون برادری که به خواهرش به چشم ... نگاه کنه و حتا توی ذهنش .... ( یه حرفایی برای جناب قاضی گفتم که خجالت می کشم اینجا تکرارش کنم، خوب دادگاه بود دیگه ) برادر که هیچ ، بهش میشه بگی آدم ؟!
جناب قاضی : وقتی به کسی می گم آبجی یعنی این که خودش ، سرنوشتش ، سلامتیش ، عاطفهاش ، دینش و همه چیزیش برام همونقدر مهمه که اگر خواهر خونیم بود مهم بود و باز یعنی این که یقین داشته باشه که از طرف من هیچ زیانی نمی بینه ، یعنی من با عاطفه اش بازی نخواهم کرد ، فریبش نخواهم داد و مزاحمش نخواهم شد ، یعنی برای من مهم نیست اون چه قیافه ای داره یا کجا زندگی می کنه ، پول داره یا نه ،هر چی هست و هر کی هست من بهش به عنوان یک آدم و یک بنده خدا و یک خواهر نگاه می کنم ، یعنی اونو به عنوان زنگ تفریح خودم نگاه نمی کنم . یعنی دنبال این نیستم که ازش برای راضی کردن نیازهای خودم استفاده کنم و بعدهم بندازمش دور . یعنی این که من به کسی خیانت نمی کنم و به اعتقاد من G.F بازی یعنی خیانت به همه اون چیزایی که گفتم .
جناب قاضی : وقتی خودم و شما و خدا می فهمیم که دلم و نگاهم و قلمم از رنگ و بوی ... خالیه و این جناب دادستانم همش مراقب منه و دم به دقیقه منو می کشه زیر هشتی بازجویی و تا خیالش از صداقتم راحت نمی شه ولم نمی کنه ، وقتی خدا ... خودش حرفای دلمو ... می شنوه و کارهای دلمو می بینه و منم ... اصلا نمی خوام ... یک سر سوزن ناراحتش کنم ، چطور می تونم ... به خاطر ... خودخواهی و شهوت پرستی خودم به بنده های اون دروغ بگم ، دروغی صداشون کنم ... آبجی ... در حالی که منظورم چیز دیگه باشه . جناب قاضی ، گیرم منم دروغ بگم ، جوریم دروغ بگم که شما نفهمی ، جناب دادستانم نفهمه ، اون بندههای خدا هم نفهمن ، بالاخره سر خدا رو که نمی تونم کلاه بذارم .....................؛ هیشکی متوجه دروغ من نشه ، خدا که متوجه میشه . اونوقت چی ؟................................ اگه به خاطر دروغ به این بزرگی دیگه بهم اجازه نده ............... دوستش داشته باشم و ........................... باهاش حرف بزنم ................. اونوقت دیگه دلیلی برای زنده بودن ندارم . جناب قاضی من یقین دارم اونایی هم که به من میگن داداش همینطوری هستند که من هستم . اگه می خواین مطمئن بشین خودتون ازشون بپرسین . ( ببخشید اگه توی این سطر این همه نقطه گذاشتم ، آخه وقتی این حرفا رو می زدم گریه ام گرفته بود و حرفام هی بریده می شد )
وقتی جناب قاضی حکم تبرئه منو به دستم داد و جناب دادستان هم در حالی که می خندید دستش را روی شونم گذاشت و یک ( راست می گی ) دلنشین به من گفت ، اشکامو پاک کردم و سجده شکر رفتم .
قضاوت شما چیه ؟