سفارش تبلیغ
صبا ویژن



من دادگاهی شدم ! - شهر ‏‏آشوب






درباره نویسنده
من دادگاهی شدم ! - شهر ‏‏آشوب
شهر آشوب ( فراز )
حالا که لو رفتم می گم : من فراز هستم یک نوجوان مثل همه نوجوانای مملکتم . همه آدمها رو به خاطر آدم بودنشون دوست دارم اما بعضی ها رو بیشتر .بدم نمی آید بچه مسلمون درست و حسابی باشم اما دوست دارم اول درست بدونم اسلام چیه . از فکر های بد هم بدم میاد چه برسه به کارهای بد . ادعای بچه مثبت بودنم ندارم . فعلا همین
تماس با نویسنده


لینکهای روزانه
نقد پیام آتش زدن قرآن توسط دانمارکی ها [44]
نظر آیت الله صانعی در مورد سن بلوغ دختران [72]
[آرشیو(2)]


لینک دوستان
شب و تنهایی عشق
COMPUTER&NETWORK
عاشق دلباخته
دلنوشته های یاسی
پرواز
شادی(زمزمه های دلتنگی)
انتظار
زندگی نیک
باور
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
یاس کبود
ساغر هستی
نسل برتر
کوثر
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
من دادگاهی شدم ! - شهر ‏‏آشوب


لوگوی دوستان






وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :26690
بازدید امروز : 12
 RSS 

برام نوشته بود (... عقده ای این همه کمبود داری که به دخترای مردم آبجی می گی آبروی هرچی مَرده بردی... ) ؛ نوشتش خیلی منو توی فکر فرو برد . چند وقت قبل هم یه جای دیگه می خوندم که : ( این بچه هایی که مذهبین مثل خودمون دختر باز و پسر باز هستن - ببخشین ، روم به دیوار ، گلاب به روتون ، اون آقای بی تربیت اینجوری نوشته بود وگرنه من همچنین جسارتی نمی کنم -  ، همشون کلّی دوست دختر و دوست پسر دارن فقط ما صادقانه بهم میگیم B.F  - همون بوی فرند یا دوست پسر - و G.F  - همون گرل فرند یا دوست دختر - اما اونا به هم می گن خواهر و برادر )...


خیلی فکر کردم به این که آیا واقعا اگه من به خانومایی که میان بهم سر می زنن یا من می رم بهشون سر می زنم میگم ( آبجی ) به قول اون آقاهه به خاطر عقده ای بودنمه یا اینکه به قول اون یکی آقاهه خدای نکرده دنبال G.F   بازی ام ؟ خیلی سعی کردم تا بین خودم و خدای خودم درست قضاوت کنم و طرف خودمو نگیرم . در محضر خدا یک دادگاه  تشکیل دادم ؛ نفس لوامه رو کردم دادستان و ازش خواستم تا می تونه سخت بگیره ، از وجدانم خواستم تا قاضی باشه و دادگاه را بدون وکیل مدافع برگزار کنه تا فقط خودم از خودم دفاع کنم . 


خوشبختانه توی این دادگاه تبرئه شدم چون بین خودم و خدای خودم هیچ کدوم از اتهامات وارد نبود . به قاضی گفتم :


جناب قاضی ، این که خواهر خونی ندارم درسته ، این که دوست داشتم حدّاقل 1 خواهر داشته باشم تا گاهی بشینم و براش درد دل کنم و اونم گاهی برام درد دل کنه درسته ، این که دوست داشتم یه خواهر خونی داشتم تا براش برادری کنم و مثل پروانه دورش بگردم و براش بمیرم درسته ، ولی همون کسی که شما رو صلاحیت قضاوت داده شاهده که خواهر برای من یعنی همینایی که گفتم و نه هیچ چیز دیگه .


جناب قاضی :  اقرار می کنم که وقتی به کسی می گم آبجی اگر نه به اندازه یک خواهر خونی اما مثل همون دوستش دارم . شما خوب می دونین که بین این دوست داشتن با اون دوست داشتنی که بین B.F   ها و G.F های زمان ما وجود داره خیلی فرقه . آخه جناب قاضی ، شما را به همون بزرگی که به شما صلاحیت قضاوت داده قسم ، کدوم برادری می تونه به خواهرش احساسی مثل احساس B.F   ها و G.F ها به هم داشته باشه ؟ محبت خواهری و برادری یک چیز دیگست مگه نه ؟ خدائیش جناب قاضی اون برادری که به خواهرش به چشم ... نگاه کنه و حتا توی ذهنش .... ( یه حرفایی برای جناب قاضی گفتم که خجالت می کشم اینجا تکرارش کنم، خوب دادگاه بود دیگه ) برادر که هیچ ، بهش میشه بگی آدم ؟!


جناب قاضی : وقتی به کسی می گم آبجی یعنی این که خودش ، سرنوشتش ، سلامتیش ، عاطفه‏اش ، دینش و همه چیزیش برام همونقدر مهمه که اگر خواهر خونیم بود مهم بود و باز یعنی این که یقین داشته باشه که از طرف من هیچ زیانی نمی بینه ، یعنی من با عاطفه اش بازی نخواهم کرد ، فریبش نخواهم داد و مزاحمش نخواهم شد ، یعنی برای من مهم نیست اون چه قیافه ای داره یا کجا زندگی می کنه ، پول داره یا نه ،هر چی هست و هر کی هست من بهش به عنوان یک آدم و یک بنده خدا و یک خواهر نگاه می کنم ، یعنی اونو به عنوان زنگ تفریح خودم نگاه نمی کنم . یعنی دنبال این نیستم که ازش برای راضی کردن نیازهای خودم استفاده کنم و بعدهم بندازمش دور . ‏یعنی این که من به کسی خیانت نمی کنم و به اعتقاد من G.F بازی یعنی خیانت به همه اون چیزایی که گفتم .


جناب قاضی : وقتی خودم و شما و خدا می فهمیم که دلم و نگاهم و قلمم از رنگ و بوی ... خالیه و این جناب دادستانم همش مراقب منه و دم به دقیقه منو می کشه زیر هشتی بازجویی و تا خیالش از صداقتم راحت نمی شه ولم نمی کنه ، وقتی خدا ... خودش حرفای دلمو ... می شنوه و کارهای دلمو می بینه و منم ... اصلا نمی خوام ... یک سر سوزن ناراحتش کنم ، چطور می تونم ... به خاطر ... خودخواهی و شهوت پرستی خودم به بنده های اون دروغ بگم ، دروغی صداشون کنم ... آبجی  ... در حالی که منظورم چیز دیگه باشه . جناب قاضی ، گیرم منم دروغ بگم ، جوریم دروغ بگم که شما نفهمی ، جناب دادستانم نفهمه ، اون بنده‏های خدا هم نفهمن ، بالاخره سر خدا رو که نمی تونم کلاه بذارم .....................؛ هیشکی متوجه دروغ من نشه ، خدا که متوجه میشه . اونوقت چی ؟................................ اگه به خاطر دروغ به این بزرگی دیگه بهم اجازه نده ............... دوستش داشته باشم و ...........................  باهاش حرف بزنم ................. اونوقت دیگه دلیلی برای زنده بودن ندارم . جناب قاضی من یقین دارم اونایی هم که به من میگن داداش همینطوری هستند که من هستم . اگه می خواین مطمئن بشین خودتون ازشون بپرسین . ( ببخشید اگه توی این سطر این همه  نقطه گذاشتم ، آخه وقتی این حرفا رو می زدم گریه ام گرفته بود و حرفام هی بریده می شد )


وقتی جناب قاضی حکم تبرئه منو به دستم داد و جناب دادستان هم در حالی که می خندید دستش را روی شونم گذاشت و یک ( راست می گی ) دلنشین به من گفت ، اشکامو پاک کردم و سجده شکر رفتم .


قضاوت شما چیه ؟

 



نویسنده » شهر آشوب ( فراز ) » ساعت 1:57 صبح روز سه شنبه 87 مرداد 29