این شعرو گفتم شاید کمی سبک بشم :
-------------------
دلم گرفته و انگار آسمان شده است
و چشم خیس من
امروز غرق باران است
به سرسرای دلم یک چراغ روشن نیست
و غصه ها دل من را فشرده می سازند
ز چیست این همه بد حالتی ؟
نمی دانم !
اقاقیای نگاهم
و غنچه گل سرخی که در دلم تنهاست
و مریم سخنم
رو به مُردگی دارند .
ترانه ای دل تنگ مرا نمی خواند
و چلچله به سر بام خانه قلبم
نمی نشیند و لانه نمی کند آنجا
کویر لوت به مهمانی دلم آمد
و خشک ، نغمه بی حاصلی برایم زد
کجاست دست بهاری تو شکوه سحر
کجاست تا گره از پای قلب بردارد
چه شد محبت لبخند نازنین لبت
چرا دگر خبری از دلم نمی گیری ؟
-------------------------
اما نشدم ، نمی دونین چقدر حالم بده !!!
نویسنده » شهر آشوب ( فراز ) » ساعت 1:38 صبح روز سه شنبه 87 مرداد 29