سفارش تبلیغ
صبا ویژن



چی بگم ؟ فراز رفت . - شهر ‏‏آشوب






درباره نویسنده
چی بگم ؟ فراز رفت . - شهر ‏‏آشوب
شهر آشوب ( فراز )
حالا که لو رفتم می گم : من فراز هستم یک نوجوان مثل همه نوجوانای مملکتم . همه آدمها رو به خاطر آدم بودنشون دوست دارم اما بعضی ها رو بیشتر .بدم نمی آید بچه مسلمون درست و حسابی باشم اما دوست دارم اول درست بدونم اسلام چیه . از فکر های بد هم بدم میاد چه برسه به کارهای بد . ادعای بچه مثبت بودنم ندارم . فعلا همین
تماس با نویسنده


لینکهای روزانه
نقد پیام آتش زدن قرآن توسط دانمارکی ها [44]
نظر آیت الله صانعی در مورد سن بلوغ دختران [72]
[آرشیو(2)]


لینک دوستان
شب و تنهایی عشق
COMPUTER&NETWORK
عاشق دلباخته
دلنوشته های یاسی
پرواز
شادی(زمزمه های دلتنگی)
انتظار
زندگی نیک
باور
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
یاس کبود
ساغر هستی
نسل برتر
کوثر
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
چی بگم ؟ فراز رفت . - شهر ‏‏آشوب


لوگوی دوستان






وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :26601
بازدید امروز : 0
 RSS 

نمی دونم چی بنویسم و چه جوری بنویسم ؛ صبح یکشنبه قرار شد با خانواده هامون به ویلای دوست دائیمون در شمال بریم و تا پایان تعطیلات مبعث یعنی جمعه بعد از ظهر را کنار دریای خزر بگذرونیم . قبل از حرکت رفت پیش محمد آقا ( صاحب خونه ) و بهش گفت : محمد آقا تو رو خدا منو حلال کنین ها ! مسافرته دیگه ممکنه هزار اتفاق توش بیفته . فراز توی شنا کردن خیلی حرفه ای تر از من بود . تابستان دو سال پیش با هم مدرک (نجات غریق) گرفته بودیم، خیلی حرفه ای شنا می کرد اما این بار ... .


چهارشنبه ، روز مبعث بعد از این که با گوشی من به قول خودش به یکی از آبجی های اینترنتیش پیامک داد توی اتاقمون روی تخت نشست و 2 تا نامه نوشت و داد به من . گفت: اینا وصیت نامه های منه. یکیش مال مامانه و یکیش مال وبلاگم . اگه من طوریم شد اون یکی رو روی وبلاگم بنویس. بهش گفتم : خفه شو ، مگه دیوونه شدی ؟ این حرفا چیه می زنی خره ؟! مثل این که ما اومدیم اینجا خوش بگذرونیم ها ، با این مزخرف گفتنات کوفتمون می کنی . مسخره لوس .


گفت : نه بخدا محسن جان ، تو اینا رو بگیر تا بهت بگم . بعد گفت : شب قبل این که راه بیافتیم خواب بابا رو دیدم . خواب دیدم بابام اومده بود ، سفت بغلم کرده بود و هی منو می بوسید. خوابمو به مامان نگفتم اما فکر کنم ... . بهش گفتم : برو بمیر دیوونه ، اصلا خواب زن چپه . گفت : حالا تو اینا رو بگیر اگر من زن شدم و خوابم چپ در اومد ازت پسشون می گیرم . اما محسن اگه خوابم درست بود هوای مامانو داشته باشی ها . یه جوری حرف میزد که تا حالا فراز رو اونجوری ندیده بودم . آروم و پر عاطفه مثل همیشه اما این بار جدّی و مطمئن .


دی شبش ،نصفه شب بیدار شدم . دیدم آروم رو به قبله نشسته و با خدا حرف می زنه و گریه می کنه . می گفت : خدایا نمی دونم به قول محسن این فکرایی که توی سرمه مزخرفه یا نه . اما اگه راستی راستی کارم تمومه خودت به مادرم رحم کن . اون همه دار و ندارش منم . اونقدر سعی می کرد آروم گریه کنه که احساس می کردم داره خفه میشه . با دیدن این حالت دلم ریخت و ترسیدم . فردا هر کاری کردم برگردیم تهران نشد . بابام ما رو گذاشته بود توی ویلا و خودش رفته بود تهران و قرار بود جمعه بعد از ظهر بیاد دنبالمون . مامان من و خاله (مامان فراز) و آبجی من می گفتند : حالا بعد از کلّی وقت اومدیم شمال چه عجله ای داری؟ فراز هم مثل آدمهای بد جنس به من می خندید .من نمی دونم حاجی اندیشه کیه اما فراز خیلی دوستش داشت و ازش حرف می زد . می گفت یک دفه که برای حاجی اندیشه درباره مرگ یک نامه نوشته بوده اون جواب داده بوده که امام علی فرمودند تا وقتی زمان مقدر شده خداوند برای مرگ کسی نرسیده هیچ چیزی نمی تونه آدمو از پا در بیاره . می گفت : دارم به حرفای حاجی اندیشه می رسم .


بعد از ظهر روز مبعث دوباره رفتیم دریا . فراز 100 متر جلو تر از ما می دوید . داد زدم و گفتم :فراز خُله ، هولی؟ دریا که تموم نمیشه .  می خندید و می گفت : این بار رو کم کنی باهات مسابقه میذارم . بی خودی که غرق نجات نشدم . کنار ساحل که رسیدیم فراز آماده شده بود تا بره توی آب . زیر پیرهن تنش بود و یک مایوی بلند .مثل همیشه . یکهو مثل دیوونه ها رفت طرف مامانش و اونو بغل کرد و زد زیر گریه . خاله گفت : فراز ، چته ؟ لوس نشو مرد گنده . زشته به خدا مثل بچه ها چسبیدی به من . گفت : مامان از من راضی هستی ؟ خاله گفت : فراز جان ، پسرم حالت خوبه ؟ ازت راضیم اما اگه بازم از این لوس بازی ها در بیاری اونوقت گوشتو می کشم .


اشکاشو پاک کرد و خندید . به من گفت : بریم شنای رو کم کنی ؟ گفتم : نه . گفت : می خوای بیا ، می خوای نیا . من روتو کم می کنم . اینو گفت و زد توی آب . دویدم دنبالش . یکی دوبار تا فاصله زیادی رفتیم و برگشتیم . بار آخر خیلی از ساحل دور نشده بودیم ، سطح آب کم بود . تقریباً تا سینه من و فراز . آنقدر در این لحظات فراز شیطون شده بود و مسخرگی در می آورد که همه چیز یادم رفت بود . روی یک موج بزرگ شیریجه رفتم اما وقتی اومدم بالا از فراز خبری نبود . اول فکر کردم اونم شیرجه رفته ، اما هر چی منتظر موندم چیزی ندیدم . جیغ زدم ، اما مثل این که صدام به ساحل نمی رسید . دیوونه شده بودم .خودمو به ساحل رسوندم و ... .


... بعد از دو ساعت نیروهای امدادی بدن بی جون فراز رو از زیر شنهای دریا بیرون کشیدند و به ساحل آوردند .  حالا دیگه خاله فهمیده بود که گریه های فراز خیلی هم لوس بازی نبود . مات زده شده بود ، نه حرف می زد و نه گریه می کرد  و من فقط مات و مبهوت به خواب فراز فکر می کردم و نماز و نیایش آخرین شبش . فراز خوب و محبوب و پاک من ، هیچ وقت فراموشت نمی کنم .


نامه فراز به شما رو هم توی اولین فرصت براتون می نویسم تا به قولی که به فراز عزیزم دادم عمل کرده باشم و آخرین پست وبلاگ فراز شهرآشوب باشه . پستی که فراز عزیزم فقط چند ساعت مونده به رفتنش اونو براتون نوشته بود .


خداحافظ فراز گل و مهربون من . هرگز فراموشت نمی کنم .


---------------


ببخشید من حالم خوب نیست ، اگه به فراز قول نداده بودم هیچ وقت این کار رو نمی کردم . من محسن هستم پسر خاله بی چاره و تنها شده فراز . کاش هیچ وقت این کار رو قبول نمی کردم . کاش من مرده بودم و فراز زنده بود . آی مردم به خدا حال منم خرابه .به خدا نمی تونم با کسی که بوی فراز رو داره حرف بزنم ، گریه نمی زاره .نمی تونم ، به کی بگم خدایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییا .



نویسنده » شهر آشوب ( فراز ) » ساعت 2:10 صبح روز سه شنبه 87 مرداد 29